کد مطلب:125507 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:350

سرو آزاد حسن
ای رخ فرخنده ات خورشید ایوان جمال

قامت نورانی ات، شمع شبستان خیال



هدهد فرخنده فال طرف بامت جبرییل

بلبل دستانسرای باغ اسلامت بلال



گاه اعجاز كلام از لفظ گوهربار خویش

داده ای صد ره فصیحان عرب را گوشمال



نطق انفاس روان بخش تو در لفظ حدیث

از صفا چون گوهر رخشنده در آب زلال



شد مسلسل گوهر ارواح در بحر قدم

شاهباز عرش پرواز تو چون افشاند بال



خاستی از جوهر خاك قدومت ذره ای

كلك صورتگر نهادی بر رخ خورشید خال



كی ابد آباد گشتی گر نبودی در ازل

آفرینش را به خاك آستانت اتصال



بود در لوح ازل آدم مجرد چون الف

منضم از نام محمد گشت با وی میم و دال





[ صفحه 23]





اینكه می جست از خدا طوفان به آب دیده نوح

خواست تا بنشاند از پیش رهت گرد ملال



نور بیچون بود مرآت دلت ز آن رو نشد

جز تو كس را در درون خلوت جانان مجال



«لن ترانی» شد جواب موسی عمران ز طور

بر تو خود ظاهر شد انوار مقدس بی سؤال



یك نظر نور تجلی دید و بیخود شد كلیم

روز و شب داری تو آن را در نظر بی انفعال



تا سر خوان نبوت را ولی نعمت شوی

شد خلیل از انتظار مقدمت همچون خلال



بوی خلقت گر نبودی شامل حال رسل

كی سلیمان را به فرمان آمدی باد شمال



از حجر مرغ مرصع شد به فرمانت عیان

جان نثار مقدمت ای طایر فرخنده فال



پرتو مهر ازل كز حسن یوسف جلوه یافت

از مه روی تو ظاهر گشت بر وجه كمال



گلشن جان را سبب نخل دلارای تو شد

بردمد آری هزاران شاخ گل از یك نهال



فقرت از تسكین مسكینان امت بود و بس

ورنه كی باشد نبوت را زیان از ملك و مال



مه اسیر دام مهر توست زان رو می كشد

هر سر ماهش فلك در طوق سیمین هلال



فیض عامت گر نبودی زاد راه آخرت

آدم خاكی چه كردی چاره ی مشتی عیال





[ صفحه 24]





مركب عزم تو را صانع ز فضل خویش داد

تن ز جوهر، سر ز در، و ز رشته های حوریال



رحمت عام تو با شاه و گدا باشد یكی

آب صافی را چه غم از كاسه ی زر یا سفال



در سجود افتند خلق عالمی بی اختیار

شعله ی شمه رخت هر جا كه یابد اشتعال



هر خیال بد كه در دل داشتند اهل نفاق

جمله را احسان عوض كردی، زهی حسن خصال



نور ابن عم تو نبود جدا از نور تو

در میان یكدلان رسم دویی باشد محال



سر نزد زین هفت پرده بر مثال پنج قرن

پنج گوهر در بها و قدر، بی شبه و مثال



در قبای سبز، یكتا سرو آزاد حسن

شمع سبزی بود روشن در سرا بستان آل



در لباس ارغوانی، نخل گلرنگ حسین

راست چون شاخ گلی در بوستان اعتدال



زینت و زیب ریاض شرع، زین العابدین

آن بهار بی خزان، آن آفتاب بی زوال



شمع محراب عبادت باقر، آن كز علم و زین

از سر سجاده ی طاعت نرفتی ماه و سال



حفظ جعفر گر شود پیوند تركیب زمان

تا ابد سررشته ی هستی نیابد انفصال



بحر عرفان موسی كاظم كه از عین ورع

گوهرافشان بود چشمش دایم از فكر مآل





[ صفحه 25]





قبله ی هشتم غریب طوس كز بیداد و جور

شربت زهر مخالف خورد بی تغییر حال



هر پسر كو از دل و جان پرورد مهر تقی

همچو شیر مادرش، نان پدر بادا حلال



ماه ایوان ولایت شاه روشندل نقی

آن كه مهرش دردل هر ذره دارد اتصال



شهسوار لشكر دین عسكری آن كز شكوه

زیر نعل توسن او توتیا گردد جبال



یا حبیب الله به حق مهر این روشندلان

كز دعا روز جزا خلقی رهانند از وبال



از كمال و رحمت و احسان، من درمانده را

دستگیری كن، كه هستم غرقه ی بحر ضلال



سر به زانو مانده ام عمری به فكر نعت تو

قامت خم گشته ام اینك بدین معنی است دال



یك قلم از بحر اوصافت نیارد در قلم

گر «فغانی» تا ابد نظم سخن بندد خیال



تا زنند از غایت همت به بام قصر دین

پنج نوبت اهل دین بر كوس استغنا دوال،



گوش جان دوستانت باد بر نعت و درود

جسم بدخواه و مخالف از فغان و ناله نال





[ صفحه 26]